خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!
خیلی سخته ادم احساس کنه خدا اونو از بنده هاش جدا کرده …
خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا …
پرده ی گناهات اونقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه…. ؟!
نظرات شما عزیزان:
.gif)
.gif)
.gif)

غصه هایت که ریخت ، تو هم همه را فراموش کن
دلت را بتکان
اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین ، بذار همان جا بماند
فقط از لابلای اشباهاتت یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را اگر محکم تر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد
و تمام آن غم های بزرگ
و همه حسرت ها و آرزوهایت
محکم تراز قبل بتکان
حالا آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد، چه خوب ، چه بد ، فرقی نمی کند
خاطره… خاطره است باید باشد ، بماند